نفسی عشق

سید ایمان زعفرانچی

نفسی عشق

سید ایمان زعفرانچی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

.

خارق العاده اند چشمانت، تازه این با حساب ارفاق است

چون نگاهت فقط نه در ده ما، شهره در بیکران آفاق است

چشم آتش بیار معرکه ات، هیزم خشک و تر نمیفهمد

پشت هم پلک میزنی شاید، مژه بر پلک سنگ چخماق است

می هراسم که سیل گیسویت با خودش هرچه هست را ببرد

می هراسم، ولی خدا را شکر، موی تو در مهار سنجاق است

دل یکتاپرست من باید با خودش حل کند مسائل را

تو که با آن دو چشم کافرکیش، گفته ای هرچه شرط ابلاغ است

ای به بار آمده! به دستی که در نگهداری ات تکیده نخند

باغبان نیز حق آب و گلش ــ گرچه ناچیز ــ گردن باغ است


  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)

گرچه کوشیدم بمیری در نبردی در سرم،
آمدی مثل همیشه با چه دردی در سرم

درد شاید کمترین شرح است وقتی روز و شب،
پتک میکوبد مدام انگار مردی در سرم

تا سکانسی، گفتگویی،نامه ای را رو کنی
آمدی تا خاطراتت را بگردی در سرم

هرچه کردم از سرم بیرون روی بیهوده بود
حاکم یک دولت قائم به فردی در سرم

از گلیم پشتِ در گاهی سوالی کن که با-
رفتن و بازآمدن هایت چه کردی در سرم

گفتم اینها را ولی ... در دل دعا کردم شبی
بازگردی.. بازگردی.. بازگردی در سرم

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)