هر قطاری در جهان از شوق،سوتش ممتد است،
آرزویش بودنِ در خطِّ تهران-مشهد است
از سپیدیّ و سیاهی کبوتر های تو
می شود فهمید: لطفت شامل خوب و بد است
خسته ام از شهر بی مهری که جای آدمی
هرکجا پا می گذارم خانه ی دیو و دد است
یک نگاهی کن که از آهو پریشان تر، منم
یک نفر در اوج بی تابی به پابوس آمده ست
هر که غافل باشد از رحمت،نمی داند درست
معجزاتِ پنجره فولادِ تو صد در صد است !
افتخار من رعیت بودنِ مُلکی ست که
پایتختش مشهد و شاهی چنین بر مسند است