نفسی عشق

سید ایمان زعفرانچی

نفسی عشق

سید ایمان زعفرانچی


من کبوتر نیستم اما ندیدم در بقیع

یاکریمی را برانی از حریمت یا"کریم"



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


بلندم میکند گاهی،زمینم می زند اغلب

سپس داغ غمش را بر جبینم می زند اغلب


مرا حیثیتی بین مسلمانان نمی ماند

که عیاری که من دارم،به دینم می زند اغلب


نمی آید به چشمش بیستونی که دلم کنده

اگر طعنه به عزم راستینم می زند اغلب


رقیبم غالبا روزی رفیقم بوده...میدانی؟

مرا مار درون آستینم می زند اغلب



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)

آورده بود خاطره ها را به یاد و مُرد

سر را به روی دفتر شعرش نهاد و مُرد 

قبل از شروع شعر جدیدش نوشته بود

نذر سلامتی سرت، ان یکاد و مُرد 

در زیر صفر مطلق سرمای رفتنت 

یخ زد نهال شاعری از انجماد و مُرد

 تصمیم بر سرودن شعری برای تو

 آخر به دست عاشقتان کار داد و مُرد 

تنها نوشت "محشر" و در پانوشت متن 

آن را به چشمهای تو کرد استناد و مُرد

در قحط شانه های تو باید به هیچکس

تکیه نکرد و روی دو پا ایستاد و مُرد



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


ساقی درون ساغر جانش شراب ریخت

از آن شرابهای طهورای ناب ریخت 

عقل آن میانه گفت :برایش زیاد شد!

عشق از کرم بدون حساب و کتاب ریخت 

در پاسخ بهانه تراشی عاقلان 

در چشمهای نافذ عاشق جواب ریخت

 از حیث دور ماندنش از چشمهای شور

 در کاسه ی گدایی زاهد ثواب ریخت 

آمد به حجله و شب آخر به دست خود 

سایید قند و روی سر او گلاب ریخت

مادر خودش به صورت او بوسه ای زد و

پشت سر جوان جگرگوشه آب ریخت

.

 فردا خبر رسید که در زیر تانکها 

پرهای یک قناری مست و خراب ریخت

.

***

.

غیر از مسیل عشق که راه سعادت است

هر رود دیگری به درون سراب ریخت

[فهمیده] بود بین تباهی و عاشقی 

باید که آب را به کدام آسیاب ریخت


  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


ما مدعیان خود مسلمان خوانده

در وصف تو عاجزیم یا درمانده

در خطبه ی شام با پدر مو نزدی

آنقدر که "سیدِ رضی" هم مانده


  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


هرچند او را زحمت بسیار خواهد داد

پیچک به لطف تکیه گاهش،بار خواهد داد


با استکانی آمدم،افسوس سهمم را

باران الطافت همین مقدار خواهد داد


من دوستت دارم... ولی این راز را هرگز

با تو نگفتم،چون تو را آزار خواهد داد


از جنگل گیسوت خواهم رفت....فصل "کوچ"_

_تاوان دل بستن به آن را "سار" خواهد داد


آخر همین بغضی که در بین گلو مانده،

در کنج تنهایی به دستم کار خواهد داد



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


در نوکری ات خوشا سرآمد بودن

با معجزه ی تو از نود،صد بودن

یک عمر مقیم خانه دوست شدن

جاروکش و کفشدار مشهد بودن

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


گرچه پشت پلکها مشغول پنهان کاری اند،

چشمهایت بر خلاف آنچه می پنداری اند!


من تب آغوش دارم،دستها را "سد" مکن

"رود"ها با آرزوی وصل دریا جاری اند


عشق ،ای پیشامد زیبای ماضی بعید

هیچ میدانی که آثار تو استمراری اند؟



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)

.

خارق العاده اند چشمانت، تازه این با حساب ارفاق است

چون نگاهت فقط نه در ده ما، شهره در بیکران آفاق است

چشم آتش بیار معرکه ات، هیزم خشک و تر نمیفهمد

پشت هم پلک میزنی شاید، مژه بر پلک سنگ چخماق است

می هراسم که سیل گیسویت با خودش هرچه هست را ببرد

می هراسم، ولی خدا را شکر، موی تو در مهار سنجاق است

دل یکتاپرست من باید با خودش حل کند مسائل را

تو که با آن دو چشم کافرکیش، گفته ای هرچه شرط ابلاغ است

ای به بار آمده! به دستی که در نگهداری ات تکیده نخند

باغبان نیز حق آب و گلش ــ گرچه ناچیز ــ گردن باغ است


  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)

گرچه کوشیدم بمیری در نبردی در سرم،
آمدی مثل همیشه با چه دردی در سرم

درد شاید کمترین شرح است وقتی روز و شب،
پتک میکوبد مدام انگار مردی در سرم

تا سکانسی، گفتگویی،نامه ای را رو کنی
آمدی تا خاطراتت را بگردی در سرم

هرچه کردم از سرم بیرون روی بیهوده بود
حاکم یک دولت قائم به فردی در سرم

از گلیم پشتِ در گاهی سوالی کن که با-
رفتن و بازآمدن هایت چه کردی در سرم

گفتم اینها را ولی ... در دل دعا کردم شبی
بازگردی.. بازگردی.. بازگردی در سرم

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)