نفسی عشق

سید ایمان زعفرانچی

نفسی عشق

سید ایمان زعفرانچی

۱۰ مطلب با موضوع «شعر :: آیینی» ثبت شده است


من کبوتر نیستم اما ندیدم در بقیع

یاکریمی را برانی از حریمت یا"کریم"



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


ساقی درون ساغر جانش شراب ریخت

از آن شرابهای طهورای ناب ریخت 

عقل آن میانه گفت :برایش زیاد شد!

عشق از کرم بدون حساب و کتاب ریخت 

در پاسخ بهانه تراشی عاقلان 

در چشمهای نافذ عاشق جواب ریخت

 از حیث دور ماندنش از چشمهای شور

 در کاسه ی گدایی زاهد ثواب ریخت 

آمد به حجله و شب آخر به دست خود 

سایید قند و روی سر او گلاب ریخت

مادر خودش به صورت او بوسه ای زد و

پشت سر جوان جگرگوشه آب ریخت

.

 فردا خبر رسید که در زیر تانکها 

پرهای یک قناری مست و خراب ریخت

.

***

.

غیر از مسیل عشق که راه سعادت است

هر رود دیگری به درون سراب ریخت

[فهمیده] بود بین تباهی و عاشقی 

باید که آب را به کدام آسیاب ریخت


  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


ما مدعیان خود مسلمان خوانده

در وصف تو عاجزیم یا درمانده

در خطبه ی شام با پدر مو نزدی

آنقدر که "سیدِ رضی" هم مانده


  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


در نوکری ات خوشا سرآمد بودن

با معجزه ی تو از نود،صد بودن

یک عمر مقیم خانه دوست شدن

جاروکش و کفشدار مشهد بودن

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


از دسته گلش که بود چون تکه ماه

یک تکه پلاک و استخوان ماند و نگاه_

_می کرد به پیراهن خاکی،می گفت:

لا یوم کیومک ابا عبدالله

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)




هر قطاری در جهان از شوق،سوتش ممتد است،
آرزویش بودنِ در خطِّ تهران-مشهد است

از سپیدیّ و سیاهی کبوتر های تو
می شود فهمید: لطفت شامل خوب و بد است

خسته ام از شهر بی مهری که جای آدمی
هرکجا پا می گذارم خانه ی دیو و دد است

یک نگاهی کن که از آهو پریشان تر، منم
یک نفر در اوج بی تابی به پابوس آمده ست

هر که غافل باشد از رحمت­،نمی داند درست
معجزاتِ پنجره فولادِ تو صد در صد  است !

افتخار من رعیت بودنِ مُلکی ست که
پایتختش مشهد و شاهی چنین بر مسند است

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


اصلا تمام نامه ی اعمال ما درست

شرط قبول،رویت مهر ولای توست


مانند فرشهای حرم صحن قلب را

باید زهرچه غیر شما خوب خوب شست


آقا! به لطف حضرت زهرا نوشته است

ما را به پای حضرتتان دستی از نخست


دارم کبوترانه به سمت تو می پرم

یاری اگر کنند مرا بالهای سست


باید تو را به جان جوادت قسم دهد

یعنی که هشت زاءرتان پیش نه گروست



  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)



سبز دنیایی ما سبز ردایت نشود
غزل آنگونه که باید،به سزایت نشود

کاش این مرتبه در عرصه ی هل من ناصر
پرده ها مانع تشخیص صدایت نشود

ریزه خوار کرمت حاتم طائی ست،حسین
آدمی هست بخواهد که گدایت نشود؟

بأبی أنت و أمی که وظیفه ست...چرا
همه ی ایل و تبارم به فدایت نشود؟

فصل بیماری عشق است،کسی ممکن نیست
مستعد باشد این عشق سرایت نشود

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


سروِ نو رسته ی این باغ چرا خم شده است؟
ناگهان خم شده یا فاجعه کم کم شده است؟

این چه سِرّی ست که در بین همه گلها،یاس
ذکر هر روزه ی ما،ورد دمادم شده است

نه فقط حور و بشر از غم او می گریند
اشک چشمانِ زمین است که زمزم شده است


ردی از عشق اگر لیلی و مجنون دارند،
بینِ دیوار و دری،عشق، مجسّم شده است

در لغتنامه ی ما، "مادر هجده ساله"

معنی اش فصلی از آه و غم و ماتم شده است


غصه ی مادرت آنروز تو را کُشت، حسین

فاطمیه ست، ولی ماهِ محرّم شده است

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)


نامهربان، شکستن گل ،با تبر که نه
در تنگنای بوسه ی دیوار و در که نه

سرمنشاء تمامی این بغض ها منم
  یاسی چنین نشسته به سوگ پدر که نه

گیرم که با شکستن در،عقده وا شود
قبلا بگو که می شکنی  ..بی خبر که نه

نامهربان شکستن گل،پیش شاپرک

وقتی نظاره گر شده با چشم تر که نه

زینب،دوباره مادرتان خوب میشود
در ظرف چند روز و شب مختصر که نه


تو مرد خانه ای پسرم،گریه کن ولی
گریه کنار دشمن اشغالگر که نه

"ترسم که اشک در غم ما پرده در شود"
آری مگر به اشک، به خون جگر که نه

  • سید ایمان زعفرانچی (سید طاهر)